سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حدیث دل و دلتنگی

جبران خلیل جبران شاعر ، نقاش، نویسنده و متفکر لبنانی که در عمر کوتاه 48 ساله ( 1883 تا 1931 ) خویش راز های بسیاری را با آیندگان در میان گذاشت برآن هستم تا چند سخنی را برایتان باز گویم و بدین شکل یادش را گرامی دارم.

زجر کشیده ! تو آنگاه به کمال رسیده ای که بیداری در خطاب و سخن گفتنت جلوه کند . جبران خلیل جبران

چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است ، شایسته تر آن که گفته آید : من در قلب خداوندم. جبران خلیل جبران 

هنگامی که در سکوت شب گوش فرا دهی خواهی شنید که کوهها و دریاها و جنگلها با خود کم بینی و هراس خاصی نیایش می کنند . جبران خلیل جبران 

و کدامین ثروت است که محفوظ بدارید تا ابد؟
آنچه امروز شما راست ، یک روز به دیگری سپرده شود.
پس امروز به دست خویش عطا کنید ، باشد که شهد گوارای سخاوت ، نصیب شما گردد ، نه مرده ریگی وارثانتان. جبران خلیل جبران



ادامه مطلب...


موضوع مطلب :

ارسال شده در: سه شنبه 89 مرداد 19 :: 10:34 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

مژده ای منتظران ماه خدا امده است 

                                               ماه شبهای مناجات و دعا امده است

ماه پر مغفرت و رحمت و برکت امده

                                             ماه زیبای عنایات خدا امده است

ماه دلدادگی بنده به معبود رسید

                                             بر سر سفره شاهانه گدا امده است

ایکه دل خسته به وسواس شیاطین هستی

                                            دل قوی دار بشارت زصبا امده است

رفت بی عفتی و هرزگی و بدبختی

                                           ای گنه پیشه بیا ماه حیا امده است

ای به دام گنه افتاده رهیدن سر کن

                                           ماه پرواز بسوی شهدا امده است 

دل بیمار بیا مژده طبیب امده است

                                           دردمندانه بیا اذن شفا امده است 

حضرت دوست در این ماه تماشا دارد 

                                           یار در جلوه سر کوی وفا امده است

ان سفر کرده که سالیست از او بی خبریم

                                          بهر شادی دل اهل بکا امده است 

امده ماه خدا وقسم تنها نیست

                                          هم رهش منتقم ال عبا امده است

الهی العفو




موضوع مطلب : ماه خدا, شبهای مناجات, رمضان, ماه مغفرت, ماه رحمت, جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: جمعه 89 مرداد 15 :: 3:51 صبح :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

هوس نوشتن دارم. باز هم حسی در درونم شکل گرفته که اصرار بر جاری شدن دارد. می خواهد از درونم سر ریز شود و پیرامونم را فراگیرد . تمام تلاشم را به کار می گیرم تا بگویمش،بنویسمش و رهایش سازم... اما بر زبان و قلم نمی آید. انگار از جنس کلمه نیست. حس عجیبی ست. گویی با غم عجین شده. نا آشنا نیست. دیر گاهیست که در کنج دلم خانه کرده. گفتنی نیست. نوشتنی هم نیست . یک حس است. فقط یک حس... که مدتهاست در دلم خانه کرده و آرامش را ازم گرفته است.

عبدالحمید خدایاری - میرآبادبمپور - 14اردیبهشت89 بازنویسی 15 مرداد 89 ساعت 03:33 سحرگاه




موضوع مطلب : هوس نوشتن, حس درونی, کنج دل, حس عجیب, ازجنس کلمه, جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: جمعه 89 مرداد 15 :: 3:40 صبح :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

می‌نوشتم عشق،دستم بوی شبنم می‌گرفت
آهِ حوای درون ، دامان آدم می‌گرفت


می‌نوشتم شعر،یک توده شقایق بود و آه
آشنا دستی ز دست باد ، مریم می‌گرفت


می‌نوشتم شاعری سر در گریبان غروب
یادگاری می‌نویسد،عشق ماتم می‌گرفت


می‌رسیدم تا لب دریا ، نگاهم بود و موج
انتشار آبی امواج را غم می‌گرفت


می‌گذشتم از گلاب کوچه‌ی اردیبهشت
بوی گل‌های اشارت،در پناهم می‌گرفت


با تو می‌گفتم فقط از ابرها ، آئینه‌ها
یک قلم،یک دفتر بی‌نام عالم می‌گرفت


می‌کشیدم نقش باران روی پلک داغ باغ
می‌سرودم یک غزل،باران دمادم می‌گرفت

 

غزل تاجبخش - عبدالحمید خدایاری -13 امرداد89-ساعت 2:33 سحر-میرآباد بمپور




موضوع مطلب : شعرعشق, حوای درون, دامان آدم, گریبان غروب, نقش باران, پلک داغ باغ, گل های اشارت, جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: چهارشنبه 89 مرداد 13 :: 2:42 صبح :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

بـــــــــاورم کـــــــــــــــــــن

 

سلانه سلانه سوی تو می آیم اما با هرقدم فرسنگها از تو دور می شوم نمی دانم چه حکمتی در کار است که، من وصال تو را می جویم اما فراقت نصیبم می شود.شاید سرنوشت محتوم من این است و تو خود بهتر مصلحت میدانی .شاید در این رهگذر خطایی مرتکب شده ام که سزای آن فراق توست . اما باورکن هدفم به تو رسیدن و وصال است نه دوری و فراق.یقین دارم  و به این باور قلبی نیزرسیده ام که فراق تو نیز برایم وصال است و امیددارم در افقی هرچند دوردست روزی تو را خواهم یافت و درآغوشت آرام خواهم گرفت.برایم فقط باور تو مهم است وبس.پس باورم کن%

 

عبدالحمید خدایاری  13 مرداد89 ساعت1:55 بعداز نیمه شب - میرآبادبمپور




موضوع مطلب : بـــــــــاورم کـــــــــــــــــــن



سلانه سلانه سوی تو
, سلانه سلانه, وصال وفراق, مصلحت, باورقلبی, باور تو, یقین من, جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: چهارشنبه 89 مرداد 13 :: 2:8 صبح :: توسط : عبدالحمیدخدایاری
سپیدتر از آنی که روح بلند تو را در سیطره اوصاف محدودم درآورم.

تو آرامشی هستی که بی قراری شب های کودکی ام، تو را خوب می شناسند.

بوی مهر توست که همیشه رنگ امید به زندگی می دهد.

تکیه گاه گام های کودکانه ام، رهنمای راه های ناشناخته ام و امیدهای فراز و نشیب زندگی ام!

تو مام بلند عشقی، مادر!



ادامه مطلب...


موضوع مطلب :

ارسال شده در: چهارشنبه 89 تیر 30 :: 12:51 صبح :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

خدایا

بگذار هرکجا تنفراست بذرعشق بکارم

هرکجا آزادگی هست ببخشایم

وهر کجا غم هست شادی نثار کنم

الهی توفیقم ده که بیش ازطلب همدلی همدلی کنم

بیش از آنکه دوستم بدارند دوست بدارم

زیرا در عطا کردن است که ستوده می شویم

و در بخشیدن است که بخشیده می شویم

*******
روحی که پیام دارد نه مرید می طلبد نه عاشق . در رهگذر عمر چشم انتظار ایستاده است و وجودش ندائی است که آشنایی را می خواند و حیاتش نگاهی که در انبوه این صورتک های مکرر و بی مسئولیت و بی انتظار و بی اضطرابی که بیهوده می گذرند چهره ی مانوس و محرم خویشاوندی را بیابد که بر آن موجی از حیرت افتاده است و دو نگاهش همچو دو کودک گم کرده مادر . در این دنیای بی پناه آواره اند

 



ادامه مطلب...


موضوع مطلب :

ارسال شده در: چهارشنبه 89 تیر 30 :: 12:33 صبح :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

ای پاک ترین خیال ذهن مشوّش من ...

تویی آن آرزوی بلند

دست من کوتاه! 

تویی آن دور دست خیال

پای من خسته!

تویی آن مظهر زیبایی و نور

چشم من بسته!

با تو بودن،رویای شیرین شبانه ام خواهد بود،

تا همیشه!

 عبدالحمید خدایاری - 20اسفند88- جیرفت




موضوع مطلب : پاک ترین خیال ذهن, ذهن مشوّش, دور دست خیال, مظهر زیبایی, با تو بودن, رویای شیرین شبانه
ارسال شده در: جمعه 89 تیر 25 :: 6:40 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

خورشید دم غروب برای پنهان نشدن در پشت کوه ها تلاش می کند،ثانیه ها در اضطراب غروب،یک به یک تیره می شوند،ترس بیداد می کند،دیوانه ای دوان دوان بالای کوه می رود،به این امید که شاید در پشت کوه ها غروبی نباشد،اما ... آخرین ثانیه ی سفید هم می میرد،در دل تاریکی بی احساس شب ، پایین آمدن از کوه محال است!سنگی به روی سنگی می لغزد...

عبدالحمید خدایاری - غروب 25فروردین89-جیرفت




موضوع مطلب : تقلای محال, مرگ آخرین ثانیه, احساس شب, غروب خورشید
ارسال شده در: جمعه 89 تیر 25 :: 6:35 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

در میان لحظه های سردِ بودن،

بودن و تکرار را فرسودن،

بودن و از خود بریدن،

در میان مردم بی روح و خسته،

مردمان خالی از احساس و مهر،

حس عشق و دل سپردن،

در میان عشق های پر ز رنگ،

عشق های پوچ و خالی زِ درد،

من تو را با عشق خود آمیختم،

پاکی این عشق را،

با خیسی چشمان خود دریافتم...

 عبدالحمید خدایاری - جیرفت 19 اسفند88




موضوع مطلب : آمیختن باتو, حس عشق, دل سپردن, از خود بریدن
ارسال شده در: جمعه 89 تیر 25 :: 6:31 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری
< 1 2 3 4 5 >> >