سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حدیث دل و دلتنگی

من از قصه زندگی ام نمی ترسم

من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها 

 از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.
ای بهار زندگی ام

اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست

اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد
 

برگردباز هم به من ببخش 

احساس دوست داشتن جاودانه را
 باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا

باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.

بگذار در آغوشت آرامش را به دست آورم

بدان که قلب من هم شکسته

بدان که روحم از همه دردها خسته شده.

این را بدان که با آمدنت غم 
 

برای همیشه من را ترک خواهد کرد.
بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام




موضوع مطلب : قصه زندگی, امیددیدار, قلب شکسته, آغوش گرم, غم زندگی, جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: یکشنبه 89 مرداد 31 :: 1:48 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری
..:: باز هم ترانه بخوان ::..

مرا بانقش نگاه تو پیوندی است میان أیینه های غبارگرفته.  

بین یک مسیر همیشگی که سرشار از عطر یک خاطره شده است ، تو در قاب خاطره های من هنوز مثل گذشته می مانی.

مثل وقتی که به انتها رسیدم وبهانه آغارم شدی.

برای خستگی چشمهای من بازهم ترانه بخوان....به هر صدایی که میگذرد از اینجا می سپارم صدایم را، شاید روزی آهنگ تنهایی دلم را کسی یا چیزی برایت به ارمغان بیاورد..........




موضوع مطلب : نقش نگاه, بازترانه, عطریک خاطره, ارمغان, آهنگ تنهایی, قاب خاطره, جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: یکشنبه 89 مرداد 31 :: 1:44 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

یک گفتگوی طولانی

 می خواهم باهات حرف بزنم.یک گفتگوی طولانی.مثل آن موقع ها که همیشه در آغوشت بودم. باشم آن کودک تخس و لوس نازک دلت.نمی شد به من نه بگویی.نمی شد ردم کنی.نمی شد نبخشی ام.
هرچند که کودک نبودم. اما آغوش ترا، کودکانه بودن زیبا بود.
همه میگن که:
کودک دلش کوچک است.کودک قوه تشخیص ندارد.بد و خوب را از هم نمی فهمد.رسم سخن را نمی داند و پاک است.
و اگر ناراحتت کرده، خطایی کرده، فریادی کشیده، نابخردی ازش سر زده، دلیل اش معلوم است.نمی فهمیده!
چه خاصیتی داشت این بزرگ شدن.چه خاصیتی دارد؟ افزایش فهم؟ فهمی که مرا از تو دور کرد به چه کارم می آید؟ به چه کارم آمد؟
این روزها هوا بارانی است و هر قطره دلتنگی می آورد و هر دلتنگی ، بی تابی. و باید آغوشی باشد که در آن آرام بگیری.دست نوازشی که بر سرت کشد تا به سر پناهش از این بی تابی خلاصی یابی.
حق داری اگر بگویی به وقت دلتنگی یادم افتادی؟ بگویی آن زمان که سر بالا گرفته بودی و بی توجه  راهت را می رفتی و می اندیشیدی جهان در تسخیر اراده توست ، مرا و آغوشم را که بسویت گشوده بودم چه کردی؟ آن وقت من کجا بودم؟زیر گام هایی که نفست فرمان حرکتش را می داد؟
حق داری.
اما من اگر حق شناست بودم که غمی نبود! مرا سرشتیست که خطا را بیشتر می پسندم.
قسم می خورم که خود به حق نشناسی و عصیانم آگاه تر از دیگرانم.اما فرصتی بده تا مثل کودک باشم و بگویمت که نفهمیده ام. بگویم که اگر تو نباشی من هیچ ام.بگویم که شکسته ام و هرچه می نگرم جز تویی را پناه خویش نمی یابم یعنی پناهگاهی دیگروجودندارد.
بگذار باهات حرف بزنم.یک گفتگوی طولانی. بی تکلّف.بدون آموختن آداب سخن...بگذار از تنهایی، از ترس و از اضطرار زمانه،ازجفای روزگار نامراد، درون آغوشت بخزم، سلامت دهم و صدایت کنم.
بخوانمت که:
سلام خدا. خدای خوب همه.خدای عزیزهمه.دلم برایت تنگ شده بود!تویی تنها مأمن و مأوا .خدای خوب من وپروانه ها.

ثبت در سایت شعر نو بتاریخ 1389/12/10 ساعت 21:13

http://www.shereno.com/news2.php?op=show&id=10974



موضوع مطلب : گفتگوی طولانی, باران, عشق کودکانه, کودک تخس, جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: جمعه 89 مرداد 29 :: 4:13 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

 

دوباره هوای چشمان تورا دارم 

نگاهت آن قدر به آسمان دلت شبیه است که

هر چقدر خسته و دل مرده وبی رمق باشم

باز شوق زندگی به رگهای بی جانم می دود

کاش هیچ وقت از حرف هایم خسته نشوی

میشود با تو به ارامش و خوشبختی رسید.

به تمام دیوارهای اتاقت حسادت میکنم

آنچنان سخت تو را در بر گرفته اند که

فرصت نمیکنی سری به تنهایی ام بزنی




موضوع مطلب : دوباره هوای, چشمان تو, آسمان دل, نگاه آسمانی, جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: جمعه 89 مرداد 29 :: 4:11 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

                  

می نویسم،می نویسم از تو
 
می نویسم تا تن کاغذ من جا دارد
 
با تو از حادثه ها خواهم گفت
 
گریه این گریه اگر بگذارد
 
گریه این گریه اگر بگذارد
 
با تو از روز ازل خواهم گفت
 
فتح معراج ازل کافی نیست
 
با تو از اوج غزل خواهم گفت
 
می نویسم،همه ی هق هق تنهایی را
 
تا تو از هیچ،به آرامش دریا برسی
 
تا تو در همهمه همراه سکوتی باشی
 
به حریم خلوت عشق تو تنها برسی
 
مینویسم،می نویسم از تو
 
...تا تن کاغذ من جا دارد
 
می نویسم همه ی با تو نبودن ها را
 
تا تو از خواب مرا به با تو بودن ببری
 
تا تو تکیه گاه امن خستگی ها باشی
 
تا مرا باز به دیدار خود من ببری
 
...می نویسم،می نویسم از تو



موضوع مطلب : می نویسم از تو, تکیه گاه, حریم عشق, خلوت عشق, جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: جمعه 89 مرداد 29 :: 4:9 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

به انتظار نشستن

باز در ایستگاهی متروک عاشقانه به انتظار نشستم

ایستگاهی که با خود عهد کرده بودم تا زنده ام پا به انجا نگذارم..

                                                                                              ولی....

ایستادم و ارام زمزمه های دلتنگیم را برای تو!!!! روی صفحه ی سفید قلبم حک کردم....

از عشقم اوازی سر دادم که سکوت چندین و چند ساله ام را شکستم....

و باور کردم که هر سکوتی روزی می شکند....

امروز ساعت ها...دقیقه ها و ثانیه ها را به انتظارت پیوند زدم

                                                                                     تا شاید..

تا شاید روزی ...روزگاری از این ایستگاه متروک من عبور کنی

 و دلتنگی های نبودنت را روی در و دیوار این ایستگاه ببینی...

امروزم هر لحظه با یاد تو گذشت.....

کاش تو هم به یادم بودی...




موضوع مطلب : به انتظار نشستن, ایستگاه متروک, انتظار, زمزمه های دلتنگی, جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: جمعه 89 مرداد 29 :: 4:6 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

 

می خواهم ...

می خواهم از گرفته های دلم برایت بگویم  
از ابرهای تیره ای که با نسیم خیالت به آسمان دلم آوردی

می خواهم گریه کنم اما نمی توانم ...

می خواهم تو را به یاد بیاورم ... 
و با نگاه چشمان تو تا به صبح مژه بر هم نزنم
اما افسوس ... گذشت دقایق چهره ات را از یاد من برده اند ! ...

می خواهم اولین ساعتی که نگاهم کردی را به یاد بیاورم ...

اما افسوس ...آخرین نگاه تلخ و سرد تو نمی گذارد ! ...

می خواهم اولین دقایق با تو بودن را به یاد بیاورم ...

اما افسوس ...

می خواهم از گرفته های دلم برایت بگویم

اما نه! دلم نمی آید ...

می ترسم آسمان آفتابیت را ابری سازم ...




موضوع مطلب : نگاه چشمان, نسیم خیال, می خواهم..., جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: جمعه 89 مرداد 29 :: 4:5 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

 

همه جا تاریک است.
من هم فانوس دلم را خاموش کرده ام...
بگذار تنها روی مهتابت بر آسمان این شبم بتابد.
تاریکی بسان ژاله از هر جا می ریزد....
و حتی از قلمم نیز نوری به بیرون پاشیده نمی شود.
ومن...
نجوایم را بر دیواره های سرد و تاریک دلم حک می کنم
تا وقتی دلم از طلوعت روشنی یافت خود در یابی حکایتی را که درنبودنت نگاشته شد.
سکوت در همه جا می پیچد...
و حتی زخمه های آهنگم نیزدیگر به سازم نمی چرگد.
و من...
زخمه ای بر دلم می زنم...
شاید به قلب شکسته ام رحم نمایی.
تا دیگر انتظار وصالت را نکشم
و تا کشتی عشقم، ساحل نشین وصلت شود ...
وبرای لحظه ای هم که شده با این وصال خوش باشم.
عبدالحمید خدایاری - میرآباد بمپور 20 مرداد89 - ساعت22:47
ثبت شده در تاریخ پنجشنبه 12 اسفند 1389 به شماره سریال 121718 در سایت شعرنو

http://www.shereno.com/12670/12410/121718.html





موضوع مطلب : زخمه ای بر دل, انتظار وصال, ساحل نشین وصل, فانوس دل, دیواره های سرد, جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: پنج شنبه 89 مرداد 21 :: 3:19 صبح :: توسط : عبدالحمیدخدایاری
دوست داشتم در آن هنگام که سر بر روی شانه هایت نهاده بودم. زمان را متوقف می کردم و برای یک بار هم شده حتی برای یک ثانیه زمان در دست من می بود.
امروز توانستم تیشه بر ریشه خار ننگین  نفس سرکش وجودم بزنم و با طناب محبت تو مهارش نمایم و توانستم خود را در کنار ریشه گل نیلو فری تو پیدا کنم و با تو ما شوم و هستی را معنایی دیگربخشم.
نمی دانم آن روز در چشمان تو به دنبال چه می گشتم اما می دانستم آنچه که به دل من آرامش می دهد در چشمان تو پنهان شده است.
آری تو با سادگی هرچه تمام دست من را در دست روزگار گذاشتی تا زمانه را به نظاره بنشینم .
به خیالم امروز روز آزادی توست تویی که به دنبال گذشت از من بودی تویی که به خیالم راهنمایم بودی تا مقصد را بیابم
نمی دانم باز پا بر این جادة به ظاهرزیبا خواهم گذاشت یا نه .
 
  آری بیشتر از اینها می توان ثابت و پابرجا ماند آری بیشتر از اینها می توان همچون نگاه مردگان خیره شد ثابت ماند بر دود یک سیگار و خیره شد بر یک فنجان خالی آه آری بیشتر از اینها…
نمی دونم امشب چرا دل به دریا زده ام و دوست دارم بنویسم برای بودن یا نبودن.
خیلی دوست دارم نظرتون را در مورد این جمله بدونم :
 
برای با تو بودن باید از تو گذشت  یا  برای با تو بودن باید از بودن گذشت
عبدالحمید خدایاری - 20 مرداد 89 -میرآبادبمپور - ساعت21:26
ثبت در سایت شعرنو بتاریخ 1389/12/12 ساعت 14:46بعدازظهر
http://www.shereno.com/news2.php?op=show&id=10986




موضوع مطلب : برای بودن یا نبودن, طناب محبت, نظاره, نگاه مردگان, خار ننگین, جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: پنج شنبه 89 مرداد 21 :: 3:9 صبح :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

وقتی که نمی توانی بوسیله کلمه ها صداقت شقایق را به قلبت ثابت کنی وقتی که کلمه ها دست به دست هم میدهند تا تو را در گذر زمان به دست بیابان تنهایی و فراموشی بسپارند.وقتی کلمه ها آنقدر لطف ندارند تا ذهنت را برای سرودن شعری یاری کنند.وقتی می فهمی که باید حتی از کلمات و روح آسمانیشان هم نا امید شوی آن وقت سکوت زیبا میشود.آن وقت همه از سکوتت می فهمند که تو چقدر در سرودن یک شعر وسواس داری وحاضر نیستی شعر وشاعری را به تمسخربگیری ونسبت به ادبیاتت ارق داری و به دنبال سرودن شعر جاودانه هستی همانطور که آسمان را دوست داری و این زمین را در مقابل یک تکه ستاره ی خاموش هم نمی پذیری .

 عبدالحمید خدایاری - میرآبادبمپور 19مرداد89 - ساعت 10:55 شب

ثبت درسایت شعر نو بتاریخ 1389/12/1 ساعت 12/50

http://www.shereno.com/news2.php?id=10891




موضوع مطلب : شعر جاودانه, ستاره ی خاموش, وسواس شعری, سکوت زیبا, جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: سه شنبه 89 مرداد 19 :: 11:5 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری
< 1 2 3 4 5 >> >