سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حدیث دل و دلتنگی

غم مخور دوران بی پولی به پایان می رسد
دارد این یارانه ها استان به استان می رسد


مبلغش هر چند فعلاً قابل برداشت نیست
موسم برداشت حتماً تا زمستان می رسد

در حساب بانکی ات عمری اگر پولی نبود
بعد از این یک پول یامفتی فراوان می رسد

چند سالی مایه داران حال می کردند و حال
نوبت حالیدن یارانه داران می رسد

شهر، کلاً شور و حال دیگری بگرفته است
بانگ بوق و سوت و کف از هر خیابان می رسد

آن یکی با ساز، رنگ گلپری جون می زند
این یکی با دنبکش، بابا کرم خوان می رسد

عمه صغرا پشت گوشی قهقهه سر داده است
شوهرش هم با کباب و نان و ریحان می رسد



ادامه مطلب...


موضوع مطلب :

ارسال شده در: جمعه 89 دی 3 :: 9:37 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

مثنوی بلند «گنجینه الاسرار» سروده عمان سامانی در رثای امام حسین

سر خوشم آن شهریار مهوشان        کی به مقتل پا نهد دامن کشان 

 عاشقان خویش بیند سرخ‌رو            خون روان از جسمشان مانند جو

غرق خون افتاده بر بالای خاک             سوده بر خاک مذلت روی پاک

جان به کف برگرفته از بهر نیاز          چشمشان بر اشتیاق دوست باز

دنباله مثنوی گنجینه الاسرار در ادامه مطلب



ادامه مطلب...


موضوع مطلب :

ارسال شده در: چهارشنبه 89 دی 1 :: 12:4 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

Ir Upload

عیدقربان،جشن رهیدگی ازاسارت نفس وشکوفایی ایمان ویقین برهمه ابراهیمیان مبارک باد.


عید قربان گرچه آیین خلیل آذر است / ملت اسلام را امروز زیب و زیور است
 

اضحی عیدى که سرخ ازخون قربانى او / گونه اسلام و روى ملت پیغمبر است


آن روز که ابراهیم(ع) با پاهای لرزان اما قلبی مطمئن فرزندش اسماعیل را که برای داشتنش دعاهای بسیار کرده بود، به مذبح می‌برد، از تمام نفسانیات خود در پیشگاه خداوند گذشت. اگرچه در لحظات آخر به فرمان خداوند تیغ از گلوی فرزند برکشید و گوسفند فرستاده شده از سوی پروردگارش را قربانی کرد، اما از عهده امتحانی که باید برمی آمد، برآمد و همراه با خشنودی خداوند از پرهیزگاری بنده‌اش، او نیز از سربلندی در امتحان سرخوش بود.




موضوع مطلب :
ارسال شده در: چهارشنبه 89 آبان 26 :: 3:49 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

شب جراح زخم های کهنه ی من شده است
تنهایی شبانگاهی ام را می پرستم
دوست دارم
همه ی دوستانم را در شب از دست دادم
همه ی آن عشق ها در شب به من خیانت کردند

شب هم خائن است که چراثانیه ثانیه ی تاریکی را

با روشنایی روز مدام خریدوفروش می کند 
دیگر به خیانت هم عادت کردم
دیگر هیچ رفتاری برایم زجر آور نیست
دیگر راحت می شود تشخیص داد نگاه ها را از هم
معنی طرد شدن را خوب می فهمم
من دگر می دانم
در قلبم جای خالی ی هست
که اگر لبریز شود
می میرم
من خودم می دانم تا پیش از خاک شدن
راهی طولانی در پیش دارم
تا به اصطلاح ، شاعر خوبی بشوم
من خودم می دانم
روز ها را می میرم
شب ها را با مرگ خویشتن
زنده نگه می دارم

20مرداد88 ایرانشهر




موضوع مطلب : جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: چهارشنبه 89 آبان 12 :: 11:15 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری
الفبای عشق

بار دگر نامه ی تو باز شد
مستی ام از نامه ات آغاز شد
نام خدا زیور آن نامه بود
من چه بگویم که چه هنگامه بود
بوسه زدم سطر به سطر تو را
تا که ببویم همه عطر تو را
سطر به سطرش همه دلدادگیست
عطر جوانمردی و آزادگیست
عطر تو در نامه چه ها میکند
غارت جان و دل ما میکند
از غم خود جان مرا کاستی
بار دگر حال مرا خواستی
بی تو چه گویم که مرا حال نیست
 مرغ دلم بی تو سبکبال نیست
 هر چه که خواندم دل تو تنگ بود
 حال من و حال تو همرنگ بود
بی تو از این خانه دل شاد رفت
رفتی و باز آمدن از یاد رفت
هر که سر انگشت به در میزند
جان و دلم بهر تو پر میزند
بی تو مرا روز طلایی نبود
فاجعه بود این که جدایی نبود
چون به نگه نقش تو تصویر شد
اشک من از شوق سرازیر شد
اشک کجا گریه ی باران کجا
باده کجا نامه ی یاران کجا
بر سر هر واژه که کاوش کند
عطر تو از نامه تراوش کند

دنباله شعر را در ادامه مطلب ببینید

 



ادامه مطلب...


موضوع مطلب :

ارسال شده در: چهارشنبه 89 آبان 12 :: 11:9 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

دانلود سرود یار دبستانی من

بوی مهر بوی آشنای مدرسه

مهربوی مدرسه میدهد،بوی کیف وکتاب نوومدادهای تراش نخورده.مهربوی مدرسه میدهدبوی آدم های جدیدی که قراراست9ماه تمام همکلاسشان باشی.آدم هایی که بعدا"دست نیافتنی می شوند.مهر بوی مدرسه میدهد برای کودکان ونوجوانی که این روزها ازاین مغازه به آن مغازه میروند تاخودرابرای روز اول مهرآماده کنند.مهربوی مدرسه میدهد، چه فرقی می کند که این مدرسه درخاطرات سالهای پیش ما جا مانده باشد و غباری از زمان چهره ی آدم های درون آن راتارکرده باشد.مهر بوی مدرسه میدهد،حتی اگرآن قدربزرگ شده باشی که دیوارهای بزرگ مدرسه دیگر رفیقت نباشد.مهر بوی مدرسه میدهد،حتی اگرمعلم کلاس اول ابتدایی ات زیرخروارها خاک خفته باشندوهم بازی های شاداب دوران کودکی ات هرکدام درگوشه ای افتاده باشند یا درقاچ سربی محصورشده اند. درآخر مهر بوی مدرسه میدهدهمین مهم است!این روزها اول مهر کودکان قدونیم قدرامی بینی که بالباس های رنگارنگ وبعضی بتازگی به یک شکل(مدارس غیر انتفاعی)خیابان های نازیبا وبی منظره شهرمان را پراز زیبایی وحجم زندگی کرده اند.مهربوی مدرسه میدهد،سروصدای بچه ها،ضربه خوردن توپ درساعات ورزش و فرو رفتن در رویاهای رنگین.مهربوی مدرسه میدهد،حتی اگرمدرسه ات پشت زمان جامانده باشد.
 

وبازهم حافظ که می سراید :

سرای مدرسه و بحث علم طاق و رواق
چه سود، چون دل دانا و چشم بینا نیست




موضوع مطلب : بوی مدرسه, بوی مهر, ماه مهر, بوی آشنای مدرسه, بوی کیف, بوی کتاب نو, جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: چهارشنبه 89 شهریور 31 :: 4:7 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

به نام او که حی لایموت است

پروردگارا مرا آفریدی و اشرف مخلوقاتت قرار دادی ونیز قدرت انتخاب دادی . خداوندا درمن نفس اماره را قرار دادی که اگر خطایی کردم بهانه ای برای بازگشت بسویت داشته باشم واین نهایت دوستی ولطف وعنایتت به من است. بارالها به من دست در زدن وگرفتن دامان پرمهرت و زبان گفتن وخواستن واقرار به بندگی و گناه راهم ببخشیده ای ،پس مهربانا به درگاهت در می زنم وضمن ابراز بندگی زبان به اقرارگناه می گشایم و توبه می کنم . محبوبا به حق و عظمت این ایام عزیز و شبهای پرفیض قدر خصوصا" شب 21 رمضان شب شهادت شهید محراب و مسجد مولی الموحدین علی (ع)کرار کرم الله وجهه ، توبه ام را بپذیر و بر گناهانم قلم عفو بکش . ای خداوند خطاپوش پوزش پذیر به دلیل سرکشی وسختی گناهانم مرا از خود مران و در درگاهت بپذیر. آمین یا رب العالمین 

                     عصر بیستم رمضان 1431ه0ق مطابق با9شهریور89 - میرآبادبمپور




موضوع مطلب : توبه ومناجات با خدا, توبه, توبه شب قدر, شب قدر, عفو, خطاپوش, آمین, جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: سه شنبه 89 شهریور 9 :: 3:22 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری
وقتی دل آسمون میگیره ، هنگامی که ابرها کبود رنگ می شوند ،
دل ابرها پر از باریدن میشه ...
ابرها شروع می کنن به بارش و ریختن قطره های پاک بر زمین
اون لحظه است که منم می گریم و آرزو می کنم در این هوای پر از احساس کنارم باشی صدات و بشنوم ، چشمانم نگاهت رو  ببینه ، دستانم دست های مهربانت رو بگیره ...
باشی تا با هم نظاره گر ریزش بارون از عرش خدا به فرش خدا باشیم
پیشم باشی تا از غرش آسمون نترسم  ، باشی تا من با دل پر از کینه آسمون تنها نباشم ...!!! دل مهربون و همیشه  پاک تو کنارم باشه ...
می خوام اون لحظه باشی تا از احساسم زیر بارون برات بگم ... بگم بارون و هوای ابری و با همه زیباییش با تو دوست دارم
آه ... چقدر این آرزوی محال با تو بودن توی سینه ام سنگینی میکنه ...
 کاش می شد سینه ام را از هم بشکافم و نامت را ، از روی  قلبم  پاک کنم  ولی افسوس ... قلب من بی نام و یا تو دلیلی برای تپیدن ندارد ! بی تو این قلب من در سینه ام خواهد مرد ...
این هوای بارانی و ابرهای پرپر شده و زیبا ، با بغضی که از نبودن تو در دل دارم تبدیل شده  به یک هوای پر از دلتنگی برای تو ... تویی که برایم عزیزترینی ...!

ثبت در سایت شعر نو بتاریخ 1389/11/29 ساعت 21:35

http://www.shereno.com/news2.php?op=show&id=10878




موضوع مطلب : هوای ابری و نبودنت و این دل من, عرش خدا, فرش خدا, آرزوی محال, غرش آسمون, ابرهای پرپر, جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: یکشنبه 89 مرداد 31 :: 1:56 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

عشق یعنی بزرگ کردن یک چیز به اندازه ی دنیا

و کوچک کردن دنیا به اندازه ی یک چیز،

زندگی کردن،تلف بودن،پلاسیدن،

نطفه ای را پرورش دادن برای زندگی کردن

و این تکرار تکرار است،اگر زندگی را دوست داشتم

هیچوقت موقع تولد گریه نمیکردم!!!




موضوع مطلب : تکرارعشق, گریه تولد, زندگی, پرورش عشق, بزرگی عشق, جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: یکشنبه 89 مرداد 31 :: 1:53 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری
..:: شمع چهارم ::.. 

شمع ها به آرامی میسوختند. فضا به قدری آرام بود که میتوانستی صحبت های آن را بشنوی ...

شمع اول : من دوستی هستم! با این وجود هیچ کس نمیتواند مرا برای همیشه روشن نگه دارد و من معتقدم که خاموش میشوم و آرام ارام خاموش شد ... شمع دوم: من اراده هستم با وجود این من هم مدت زیادی روشن نمی مانم و معلوم نیست تا چه مدتی روشن باشم پس از اینکه صحبتش تمام شد نسیم ملایمی بر آن وزید و خاموشش کرد ...شمع سوم با ناراحتی گفت : من عشق هستم و آنقدر قدرت ندارم که روشن بمانم ... مردم مرا کنار میگذارند و  نورم را روشنی بخش  راه خویش نمیدانند ... انها حتی عشق ورزیدن به نزدیکترین هاشان را فراموش میکنند ... آنان مرا در دلهاشان خاموش میکنند.  و کمی بعد با اندوه فراوان  ناگهان خاموش شد .

پسرک وارد اتاق شد و با دیدن شمع های خاموش گریه کنان گفت : شما به من قول داده بودید که تا ابد روشن بمانید ... ناگهان شمع چهارم که هنوز روشن بود گفت :‌نترس تا زمانی که من روشن هستم میتوانیم شمع های دیگر را روشن کنیم ...

پسرک با چشمهای درخشان شمع امید را برداشت و شمع های دیگر را روشن کرد ......




موضوع مطلب : شمع چهارم, اراده, دوست, عشق, شمع امید, جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: یکشنبه 89 مرداد 31 :: 1:51 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری
< 1 2 3 4 5 >> >