حدیث دل و دلتنگی
|
||
جستجو
پیوندهای روزانه
پیوندها
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() آمار وبلاگ
![]() ![]() ![]() ..:: شمع چهارم ::..
شمع ها به آرامی میسوختند. فضا به قدری آرام بود که میتوانستی صحبت های آن را بشنوی ... شمع اول : من دوستی هستم! با این وجود هیچ کس نمیتواند مرا برای همیشه روشن نگه دارد و من معتقدم که خاموش میشوم و آرام ارام خاموش شد ... شمع دوم: من اراده هستم با وجود این من هم مدت زیادی روشن نمی مانم و معلوم نیست تا چه مدتی روشن باشم پس از اینکه صحبتش تمام شد نسیم ملایمی بر آن وزید و خاموشش کرد ...شمع سوم با ناراحتی گفت : من عشق هستم و آنقدر قدرت ندارم که روشن بمانم ... مردم مرا کنار میگذارند و نورم را روشنی بخش راه خویش نمیدانند ... انها حتی عشق ورزیدن به نزدیکترین هاشان را فراموش میکنند ... آنان مرا در دلهاشان خاموش میکنند. و کمی بعد با اندوه فراوان ناگهان خاموش شد . پسرک وارد اتاق شد و با دیدن شمع های خاموش گریه کنان گفت : شما به من قول داده بودید که تا ابد روشن بمانید ... ناگهان شمع چهارم که هنوز روشن بود گفت :نترس تا زمانی که من روشن هستم میتوانیم شمع های دیگر را روشن کنیم ... پسرک با چشمهای درخشان شمع امید را برداشت و شمع های دیگر را روشن کرد ...... موضوع مطلب : شمع چهارم, اراده, دوست, عشق, شمع امید, جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی ارسال شده در:
یکشنبه 89 مرداد 31 :: 1:51 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری
منوی اصلی
آخرین مطالب
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() آرشیو وبلاگ
صفحات وبلاگ
|
||