سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حدیث دل و دلتنگی

همیشه صدای گام هایی را در کنار گام های خود می شنیدم،

تو در کنارم بودی،

به گمانم!

ترس،

هیچ گاه نگذاشت که نگاهی به کنار خود بیندازم،

شاید اصلا تو نباشی...

آنگاه که محبوس،

 در میان دیوارهای سنگی بسته قدم می زدم،

هیچ یادم نبود که پژواک،

همان چیزی است که گام ها را دو برابر می کند.

همیشه صدای گام هایی را در کنار گام های خود می شنیدم،

تو در کنارم بودی،

به گمانم!

ترس،

هیچ گاه نگذاشت که نگاهی به کنار خود بیندازم،

شاید اصلا تو نباشی...

آنگاه که محبوس،

 در میان دیوارهای سنگی بسته قدم می زدم،

هیچ یادم نبود که پژواک،

همان چیزی است که گام ها را دو برابر می کند.

تو نبودی...

من اکنون ایستاده ام،

صدای پایی در دورترین ها می شنوم،

صدا لحظه لحظه رنگ می بازد!

تو داری از کنارم می روی ؟

آه خدای من،

دارم هذیان می گویم،

تو اصلا مگر بودی که اکنون بخواهی بروی؟!

به همان دیوار تکیه می کنم،

بی صدا گریه می کنم،

دیگر نشانی از پژواک نیست تا گریه ای با گریه ام همدردی کند،

من هنوز به آن صدای پای دور امید دارم،

شاید که بیایی...

 عبدالحمید خدایاری - 27/3/89 جیرفت




موضوع مطلب : مرگ پژواک و گریه ی بی صدای من, محبوس, دیوارهای سنگی, نگاهی به کنار
ارسال شده در: جمعه 89 تیر 25 :: 6:16 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری