سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حدیث دل و دلتنگی
من ترا می خواهم

همچو پروانه که در ظلمت شب شعله را می خواهد

همچو بلبل که به هنگام سحر غنچه را می خواهد

با همه دوری تو از بر من، با همه جور و جفا بر دل من

من ترا می خواهم.

دل آشفته من را بربودی، اما

با همه بی دلی ام، من ترا از ته دل می خواهم

تو به من مهر و وفا می کردی

تو به هنگام سحر یاد مرا می کردی

همه ی خاطره ها می دانند

با وجود همه ی فاصله ها

من ترا می خواهم

همچو پروانه که در ظلمت شب شعله را می خواهد

همچو بلبل که به هنگام سحر غنچه را می خواهد

با همه دوری تو از بر من، با همه جور و جفا بر دل من

من ترا می خواهم.

دل آشفته من را بربودی، اما

با همه بی دلی ام، من ترا از ته دل می خواهم

تو به من مهر و وفا می کردی

تو به هنگام سحر یاد مرا می کردی

همه ی خاطره ها می دانند

با وجود همه ی فاصله ها

تو به من می گفتی: من ترا می خواهم...

من در آن ساعت رویایی مان

من در آن خلوت یک لحظه مان

پیکری از نور و صفا،

عالمی از مهر و وفا را دیدم

من فقط روشنی چشم فرح زای ترا می دیدم...

بعد از آن لحظه ی ناب

چه سحر ها که مرا یاد رخت یاد آمد

تنگی دل، خیسی چشم از پی آن یاد آمد

پیش خود زمزمه کردم که چقدر: من ترا می خواهم.

شب و روزم همه تو

لحظه لحظه همه تو

ولی افسوس که تو، گوشه چشمی ننمودی نظری

تا ببینی که چقدر، من ترا می خواهم.

دل من در کف توست

هر چه خواهی بکن، آن خمره ی خون، آن دل ریش آنِ تو باد

ولی آنگاه که در خلوت تنهایی خود

یاد این بی دل تنها کردی

محض آن خاطره ها

محض این عشق و وفا

لحظه ای یاد آور

من ترا می خواهم...

 

عبدالحمید خدایاری - 7/4/89 - ایرانشهر




موضوع مطلب : تنگی دل, لحظه ی ناب, فاصله ها, دل آشفته من, خلوت یک لحظه
ارسال شده در: جمعه 89 تیر 25 :: 6:22 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری