سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حدیث دل و دلتنگی

                  

می نویسم،می نویسم از تو
 
می نویسم تا تن کاغذ من جا دارد
 
با تو از حادثه ها خواهم گفت
 
گریه این گریه اگر بگذارد
 
گریه این گریه اگر بگذارد
 
با تو از روز ازل خواهم گفت
 
فتح معراج ازل کافی نیست
 
با تو از اوج غزل خواهم گفت
 
می نویسم،همه ی هق هق تنهایی را
 
تا تو از هیچ،به آرامش دریا برسی
 
تا تو در همهمه همراه سکوتی باشی
 
به حریم خلوت عشق تو تنها برسی
 
مینویسم،می نویسم از تو
 
...تا تن کاغذ من جا دارد
 
می نویسم همه ی با تو نبودن ها را
 
تا تو از خواب مرا به با تو بودن ببری
 
تا تو تکیه گاه امن خستگی ها باشی
 
تا مرا باز به دیدار خود من ببری
 
...می نویسم،می نویسم از تو



موضوع مطلب : می نویسم از تو, تکیه گاه, حریم عشق, خلوت عشق, جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: جمعه 89 مرداد 29 :: 4:9 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

به انتظار نشستن

باز در ایستگاهی متروک عاشقانه به انتظار نشستم

ایستگاهی که با خود عهد کرده بودم تا زنده ام پا به انجا نگذارم..

                                                                                              ولی....

ایستادم و ارام زمزمه های دلتنگیم را برای تو!!!! روی صفحه ی سفید قلبم حک کردم....

از عشقم اوازی سر دادم که سکوت چندین و چند ساله ام را شکستم....

و باور کردم که هر سکوتی روزی می شکند....

امروز ساعت ها...دقیقه ها و ثانیه ها را به انتظارت پیوند زدم

                                                                                     تا شاید..

تا شاید روزی ...روزگاری از این ایستگاه متروک من عبور کنی

 و دلتنگی های نبودنت را روی در و دیوار این ایستگاه ببینی...

امروزم هر لحظه با یاد تو گذشت.....

کاش تو هم به یادم بودی...




موضوع مطلب : به انتظار نشستن, ایستگاه متروک, انتظار, زمزمه های دلتنگی, جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: جمعه 89 مرداد 29 :: 4:6 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

 

می خواهم ...

می خواهم از گرفته های دلم برایت بگویم  
از ابرهای تیره ای که با نسیم خیالت به آسمان دلم آوردی

می خواهم گریه کنم اما نمی توانم ...

می خواهم تو را به یاد بیاورم ... 
و با نگاه چشمان تو تا به صبح مژه بر هم نزنم
اما افسوس ... گذشت دقایق چهره ات را از یاد من برده اند ! ...

می خواهم اولین ساعتی که نگاهم کردی را به یاد بیاورم ...

اما افسوس ...آخرین نگاه تلخ و سرد تو نمی گذارد ! ...

می خواهم اولین دقایق با تو بودن را به یاد بیاورم ...

اما افسوس ...

می خواهم از گرفته های دلم برایت بگویم

اما نه! دلم نمی آید ...

می ترسم آسمان آفتابیت را ابری سازم ...




موضوع مطلب : نگاه چشمان, نسیم خیال, می خواهم..., جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: جمعه 89 مرداد 29 :: 4:5 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

 

همه جا تاریک است.
من هم فانوس دلم را خاموش کرده ام...
بگذار تنها روی مهتابت بر آسمان این شبم بتابد.
تاریکی بسان ژاله از هر جا می ریزد....
و حتی از قلمم نیز نوری به بیرون پاشیده نمی شود.
ومن...
نجوایم را بر دیواره های سرد و تاریک دلم حک می کنم
تا وقتی دلم از طلوعت روشنی یافت خود در یابی حکایتی را که درنبودنت نگاشته شد.
سکوت در همه جا می پیچد...
و حتی زخمه های آهنگم نیزدیگر به سازم نمی چرگد.
و من...
زخمه ای بر دلم می زنم...
شاید به قلب شکسته ام رحم نمایی.
تا دیگر انتظار وصالت را نکشم
و تا کشتی عشقم، ساحل نشین وصلت شود ...
وبرای لحظه ای هم که شده با این وصال خوش باشم.
عبدالحمید خدایاری - میرآباد بمپور 20 مرداد89 - ساعت22:47
ثبت شده در تاریخ پنجشنبه 12 اسفند 1389 به شماره سریال 121718 در سایت شعرنو

http://www.shereno.com/12670/12410/121718.html





موضوع مطلب : زخمه ای بر دل, انتظار وصال, ساحل نشین وصل, فانوس دل, دیواره های سرد, جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: پنج شنبه 89 مرداد 21 :: 3:19 صبح :: توسط : عبدالحمیدخدایاری
دوست داشتم در آن هنگام که سر بر روی شانه هایت نهاده بودم. زمان را متوقف می کردم و برای یک بار هم شده حتی برای یک ثانیه زمان در دست من می بود.
امروز توانستم تیشه بر ریشه خار ننگین  نفس سرکش وجودم بزنم و با طناب محبت تو مهارش نمایم و توانستم خود را در کنار ریشه گل نیلو فری تو پیدا کنم و با تو ما شوم و هستی را معنایی دیگربخشم.
نمی دانم آن روز در چشمان تو به دنبال چه می گشتم اما می دانستم آنچه که به دل من آرامش می دهد در چشمان تو پنهان شده است.
آری تو با سادگی هرچه تمام دست من را در دست روزگار گذاشتی تا زمانه را به نظاره بنشینم .
به خیالم امروز روز آزادی توست تویی که به دنبال گذشت از من بودی تویی که به خیالم راهنمایم بودی تا مقصد را بیابم
نمی دانم باز پا بر این جادة به ظاهرزیبا خواهم گذاشت یا نه .
 
  آری بیشتر از اینها می توان ثابت و پابرجا ماند آری بیشتر از اینها می توان همچون نگاه مردگان خیره شد ثابت ماند بر دود یک سیگار و خیره شد بر یک فنجان خالی آه آری بیشتر از اینها…
نمی دونم امشب چرا دل به دریا زده ام و دوست دارم بنویسم برای بودن یا نبودن.
خیلی دوست دارم نظرتون را در مورد این جمله بدونم :
 
برای با تو بودن باید از تو گذشت  یا  برای با تو بودن باید از بودن گذشت
عبدالحمید خدایاری - 20 مرداد 89 -میرآبادبمپور - ساعت21:26
ثبت در سایت شعرنو بتاریخ 1389/12/12 ساعت 14:46بعدازظهر
http://www.shereno.com/news2.php?op=show&id=10986




موضوع مطلب : برای بودن یا نبودن, طناب محبت, نظاره, نگاه مردگان, خار ننگین, جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: پنج شنبه 89 مرداد 21 :: 3:9 صبح :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

وقتی که نمی توانی بوسیله کلمه ها صداقت شقایق را به قلبت ثابت کنی وقتی که کلمه ها دست به دست هم میدهند تا تو را در گذر زمان به دست بیابان تنهایی و فراموشی بسپارند.وقتی کلمه ها آنقدر لطف ندارند تا ذهنت را برای سرودن شعری یاری کنند.وقتی می فهمی که باید حتی از کلمات و روح آسمانیشان هم نا امید شوی آن وقت سکوت زیبا میشود.آن وقت همه از سکوتت می فهمند که تو چقدر در سرودن یک شعر وسواس داری وحاضر نیستی شعر وشاعری را به تمسخربگیری ونسبت به ادبیاتت ارق داری و به دنبال سرودن شعر جاودانه هستی همانطور که آسمان را دوست داری و این زمین را در مقابل یک تکه ستاره ی خاموش هم نمی پذیری .

 عبدالحمید خدایاری - میرآبادبمپور 19مرداد89 - ساعت 10:55 شب

ثبت درسایت شعر نو بتاریخ 1389/12/1 ساعت 12/50

http://www.shereno.com/news2.php?id=10891




موضوع مطلب : شعر جاودانه, ستاره ی خاموش, وسواس شعری, سکوت زیبا, جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: سه شنبه 89 مرداد 19 :: 11:5 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

جبران خلیل جبران شاعر ، نقاش، نویسنده و متفکر لبنانی که در عمر کوتاه 48 ساله ( 1883 تا 1931 ) خویش راز های بسیاری را با آیندگان در میان گذاشت برآن هستم تا چند سخنی را برایتان باز گویم و بدین شکل یادش را گرامی دارم.

زجر کشیده ! تو آنگاه به کمال رسیده ای که بیداری در خطاب و سخن گفتنت جلوه کند . جبران خلیل جبران

چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است ، شایسته تر آن که گفته آید : من در قلب خداوندم. جبران خلیل جبران 

هنگامی که در سکوت شب گوش فرا دهی خواهی شنید که کوهها و دریاها و جنگلها با خود کم بینی و هراس خاصی نیایش می کنند . جبران خلیل جبران 

و کدامین ثروت است که محفوظ بدارید تا ابد؟
آنچه امروز شما راست ، یک روز به دیگری سپرده شود.
پس امروز به دست خویش عطا کنید ، باشد که شهد گوارای سخاوت ، نصیب شما گردد ، نه مرده ریگی وارثانتان. جبران خلیل جبران



ادامه مطلب...


موضوع مطلب :

ارسال شده در: سه شنبه 89 مرداد 19 :: 10:34 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

مژده ای منتظران ماه خدا امده است 

                                               ماه شبهای مناجات و دعا امده است

ماه پر مغفرت و رحمت و برکت امده

                                             ماه زیبای عنایات خدا امده است

ماه دلدادگی بنده به معبود رسید

                                             بر سر سفره شاهانه گدا امده است

ایکه دل خسته به وسواس شیاطین هستی

                                            دل قوی دار بشارت زصبا امده است

رفت بی عفتی و هرزگی و بدبختی

                                           ای گنه پیشه بیا ماه حیا امده است

ای به دام گنه افتاده رهیدن سر کن

                                           ماه پرواز بسوی شهدا امده است 

دل بیمار بیا مژده طبیب امده است

                                           دردمندانه بیا اذن شفا امده است 

حضرت دوست در این ماه تماشا دارد 

                                           یار در جلوه سر کوی وفا امده است

ان سفر کرده که سالیست از او بی خبریم

                                          بهر شادی دل اهل بکا امده است 

امده ماه خدا وقسم تنها نیست

                                          هم رهش منتقم ال عبا امده است

الهی العفو




موضوع مطلب : ماه خدا, شبهای مناجات, رمضان, ماه مغفرت, ماه رحمت, جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: جمعه 89 مرداد 15 :: 3:51 صبح :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

هوس نوشتن دارم. باز هم حسی در درونم شکل گرفته که اصرار بر جاری شدن دارد. می خواهد از درونم سر ریز شود و پیرامونم را فراگیرد . تمام تلاشم را به کار می گیرم تا بگویمش،بنویسمش و رهایش سازم... اما بر زبان و قلم نمی آید. انگار از جنس کلمه نیست. حس عجیبی ست. گویی با غم عجین شده. نا آشنا نیست. دیر گاهیست که در کنج دلم خانه کرده. گفتنی نیست. نوشتنی هم نیست . یک حس است. فقط یک حس... که مدتهاست در دلم خانه کرده و آرامش را ازم گرفته است.

عبدالحمید خدایاری - میرآبادبمپور - 14اردیبهشت89 بازنویسی 15 مرداد 89 ساعت 03:33 سحرگاه




موضوع مطلب : هوس نوشتن, حس درونی, کنج دل, حس عجیب, ازجنس کلمه, جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: جمعه 89 مرداد 15 :: 3:40 صبح :: توسط : عبدالحمیدخدایاری

می‌نوشتم عشق،دستم بوی شبنم می‌گرفت
آهِ حوای درون ، دامان آدم می‌گرفت


می‌نوشتم شعر،یک توده شقایق بود و آه
آشنا دستی ز دست باد ، مریم می‌گرفت


می‌نوشتم شاعری سر در گریبان غروب
یادگاری می‌نویسد،عشق ماتم می‌گرفت


می‌رسیدم تا لب دریا ، نگاهم بود و موج
انتشار آبی امواج را غم می‌گرفت


می‌گذشتم از گلاب کوچه‌ی اردیبهشت
بوی گل‌های اشارت،در پناهم می‌گرفت


با تو می‌گفتم فقط از ابرها ، آئینه‌ها
یک قلم،یک دفتر بی‌نام عالم می‌گرفت


می‌کشیدم نقش باران روی پلک داغ باغ
می‌سرودم یک غزل،باران دمادم می‌گرفت

 

غزل تاجبخش - عبدالحمید خدایاری -13 امرداد89-ساعت 2:33 سحر-میرآباد بمپور




موضوع مطلب : شعرعشق, حوای درون, دامان آدم, گریبان غروب, نقش باران, پلک داغ باغ, گل های اشارت, جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: چهارشنبه 89 مرداد 13 :: 2:42 صبح :: توسط : عبدالحمیدخدایاری
1 2 >