سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حدیث دل و دلتنگی

یک گفتگوی طولانی

 می خواهم باهات حرف بزنم.یک گفتگوی طولانی.مثل آن موقع ها که همیشه در آغوشت بودم. باشم آن کودک تخس و لوس نازک دلت.نمی شد به من نه بگویی.نمی شد ردم کنی.نمی شد نبخشی ام.
هرچند که کودک نبودم. اما آغوش ترا، کودکانه بودن زیبا بود.
همه میگن که:
کودک دلش کوچک است.کودک قوه تشخیص ندارد.بد و خوب را از هم نمی فهمد.رسم سخن را نمی داند و پاک است.
و اگر ناراحتت کرده، خطایی کرده، فریادی کشیده، نابخردی ازش سر زده، دلیل اش معلوم است.نمی فهمیده!
چه خاصیتی داشت این بزرگ شدن.چه خاصیتی دارد؟ افزایش فهم؟ فهمی که مرا از تو دور کرد به چه کارم می آید؟ به چه کارم آمد؟
این روزها هوا بارانی است و هر قطره دلتنگی می آورد و هر دلتنگی ، بی تابی. و باید آغوشی باشد که در آن آرام بگیری.دست نوازشی که بر سرت کشد تا به سر پناهش از این بی تابی خلاصی یابی.
حق داری اگر بگویی به وقت دلتنگی یادم افتادی؟ بگویی آن زمان که سر بالا گرفته بودی و بی توجه  راهت را می رفتی و می اندیشیدی جهان در تسخیر اراده توست ، مرا و آغوشم را که بسویت گشوده بودم چه کردی؟ آن وقت من کجا بودم؟زیر گام هایی که نفست فرمان حرکتش را می داد؟
حق داری.
اما من اگر حق شناست بودم که غمی نبود! مرا سرشتیست که خطا را بیشتر می پسندم.
قسم می خورم که خود به حق نشناسی و عصیانم آگاه تر از دیگرانم.اما فرصتی بده تا مثل کودک باشم و بگویمت که نفهمیده ام. بگویم که اگر تو نباشی من هیچ ام.بگویم که شکسته ام و هرچه می نگرم جز تویی را پناه خویش نمی یابم یعنی پناهگاهی دیگروجودندارد.
بگذار باهات حرف بزنم.یک گفتگوی طولانی. بی تکلّف.بدون آموختن آداب سخن...بگذار از تنهایی، از ترس و از اضطرار زمانه،ازجفای روزگار نامراد، درون آغوشت بخزم، سلامت دهم و صدایت کنم.
بخوانمت که:
سلام خدا. خدای خوب همه.خدای عزیزهمه.دلم برایت تنگ شده بود!تویی تنها مأمن و مأوا .خدای خوب من وپروانه ها.

ثبت در سایت شعر نو بتاریخ 1389/12/10 ساعت 21:13

http://www.shereno.com/news2.php?op=show&id=10974



موضوع مطلب : گفتگوی طولانی, باران, عشق کودکانه, کودک تخس, جراح زخم های کهنه ،تنهایی شبانگاهی ،تشخیص نگاه،قلبی لبریز ازخالی
ارسال شده در: جمعه 89 مرداد 29 :: 4:13 عصر :: توسط : عبدالحمیدخدایاری