سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حدیث دل و دلتنگی

به نام نقش بند صفحه ی خاک

دوباره منم وقلم وشعرهایم که فرشی است تا عرش کبریایی تو.

نمی دانم این دل چه می خواهد که هرروز با شقایق ها به استقبال نجوا با تو می آید.آیا دستان سردم را هنگامی که به سوی در گاهت بلند بود و تا ابرها می رسید به یاد داری؟

آیا زمانی که خورشید با دستان گرمش صورتم را که پوشیده از اشک بود نوازش می کرد به یاد داری؟

آیا شب ها که به امید نجوای با تو به آسمان سفر می کردم وستاره ها برایم لالایی می خواندند به یاد داری؟

 

به نام نقش بند صفحه ی خاک

دوباره منم وقلم وشعرهایم که فرشی است تا عرش کبریایی تو.

نمی دانم این دل چه می خواهد که هرروز با شقایق ها به استقبال نجوا با تو می آید.آیا دستان سردم را هنگامی که به سوی در گاهت بلند بود و تا ابرها می رسید به یاد داری؟

آیا زمانی که خورشید با دستان گرمش صورتم را که پوشیده از اشک بود نوازش می کرد به یاد داری؟

آیا شب ها که به امید نجوای با تو به آسمان سفر می کردم وستاره ها برایم لالایی می خواندند به یاد داری؟

من همان آخرین شعری هستم که برای ستایش تو سروده شده ام فقط وفقط یک مصراع می خواهم فقط یک مصراع تا غزلی شوم وبه عرش تو برسم.باز هم مثل همیشه در عمیق ترین دره زندگی دستم را بگیر واز افتادن در پرتگاه نجاتم بده.

وقتی غزل شدم اسمی برایم انتخاب کن وصدایم بزن تا به سویت پرواز کنم.

یادت باشد که بالهای پروازم سال هاست تیر خورده یک بال سالم هم به من هدیه بده تا راحت تر بیایم.

راستی تصمیم گرفتم دیگر بدون هیچ قافیه ای با تو سخن بگویم پس شاید دیگر غزلی نگفتم .شعرهای سپیدم را سریع تر برایت می سرایم تا زود تر فرش اشعارم تا عرشت برسد.

برای آخرین مصراع غزلم می نویسم:معبود من دستان افتاده ام را بگیر....

 

      مخلوق مشعور تو عبدالحمید خدایاری 14 اردی بهشت 85

 دوباره نویسی (بازنویسی)25/4/89




موضوع مطلب : عرش کبریایی, نجواهای شبانه من, لالایی شبانه, معبودمن, آخرین مصراع
ارسال شده در: جمعه 89 تیر 25 :: 12:38 صبح :: توسط : عبدالحمیدخدایاری